اینک شوکران
نوشتههایی است درباره مردانی که در سالهای جنگ، زخمی شدند. زخمها اما آنها را نبرد، زخمها ماند تا سالها بعد از جنگ و محملی شد برای نماندنشان. اینک شوکران، برجسته است، پررنگ است، درست مثل همان کلمههایی که وسط قهوهای سوخته جلد، حک شدهاند.
اینک شوکران، جلد یک، روایت عشق است. میتوان آن را حس کرد، یک حس لطیف غمناک، درست مثل عشق، در هر سطر به رگ ذهنت رانده میشود. مورمور عشق را حس میکنی. حسرتش به دلت مینشیند. بله! حسرت.
«منوچهر مدق» و «فرشته ملکی» در قلبت حسرت میآفرینند. حسهایشان یکی است، حسی از روح یکی به روح دیگری نفوذ میکند:«منوچهر صبور بود. بیقرار که میشد، من بیطاقت میشدم.»
فقط این نیست. بازیگوشیهای زمینی هم هست: «آن روز، از روی شیطنت یک طرف ریشهایش را با تیغ برده بود تا چانه، و بعد چون چارهای نبود، همه را از ته زده بود… منوچهر مجبور شد یک ماه مرخصی بگیرد و بماند پیش فرشته. روش نمیشد با آن سر و وضع برود سپاه، بین بچهها.»
فرشته، هر کاری میکرد تا بیشتر با هم باشند. دوستش داشت، حسی که بعد از آمدن بچهها هم تغییر نکرد. این عشق، مرد را روی زمین نگه داشته بود. فرشته به رفتن او راضی نمیشد: «برای خودت نقشه شهادت نکشیها. من اصلاً آمادگیش را ندارم. مطمئن باش تا من نخواهم، تو شهید نمیشوی.» همینطور هم شد. جنگ به پایان رسید، اما منوچهر مدق با وجود ترکشهایی که توی تنش لانه کرده بود، شهید نشد.
ترکشها، نفسهایی که به شماره میافتاد و زندگی که هر روز برای مرد، سختتر میشد، اما فرشته نمیخواست او برود، راضی نمیشد: «همه را واسطه میکردم تا او بیشتر بماند.»
اما نمیشد، مرد باید میرفت، رفتنی که رضایت میخواست، رضایت او را. بالاخره راضی شد: «خدایا، من راضیم به رضایت. دلم نمیخواهد منوچهر بیشتر از این عذاب بکشد.»
کتاب «اینک شوکران۱» روایت زندگی منوچهر مدق از زبان همسرش است که انتشارات روایت قتح آن را روانه بازار کتاب کرده است.
این کتاب که در زمره پرفروشترین کتب انتشارات روایت فتح است و بارها مورد تجدید چاپ قرار گرفته است.